(استاد مزاری؛ روشنفکری، عدالتخواهی، قهرمانقومی و ...)
اشاره:
موضوع کلی و محوری اثر حاضر، نقد و بازخوانی کارنامة استاد مزاری در غرب کابل است. قید احترازی «غرب کابل» محدودة زمانی و مکانیِ مورد مطالعه و ارزیابی را در این جزوه نشان میدهد. در چهار فصل پیشین، از چارچوب زمانی و مکانیِ یادشده فراتر نرفتیم و در بخش خاتمه و «پسگفتار» نیز در همین چوکات، طی طریق خواهیم کرد.
اما در این میان تنها در فصل حاضر (پنجم) با اندکی سنتشکنی، پا را از چارچوب تعریف شده و تعیین شده، فراتر میگذاریم. در این فصل، مباحث و مسائلی مطرح خواهد شد که حداقل برخی از آنها، مقطع زمانیای فراتر از سه سال نخست دهة هفتاد خورشیدی را در برمیگیرد و جغرافیای وقوع آنها نیز محدود به غرب کابل یا داخل افغانستان نیست.
همچنین برخلاف فصول پیشین، مسائل و مباحث مطرح شده در این فصل، حول محور واحدی نمیچرخد و گفتمان یگانهی بر آن حاکم نیست؛ بلکه طیف مختلفی از مسائل و مباحث را در بر میگیرد که هرکدام تحت عناوین جداگانه، مورد بحث قرار خواهد گرفت:
1) استاد مزاری و جریانهای روشنفکری و نواندیشی در جامعهی هزاره
اشاره:
آنگونه که در فصل سوم گفته آمد، پس از فروپاشی نظام خلق و ورود تنظیمهای جهادی به پایتخت کشور، تغییرات اساسی در دیدگاهها و موضعگیریهای اغلب سازمانهای سیاسی ـ نظامی و احزاب جهادی و غیرجهادی پدید آمد؛ بهگونهای که متعاقب آن تغییرات، بسیاری از جریانها و تنظیمهای متخاصم دیروز، اینک به متحد و همسنگر یکدیگر تبدیل گردیدند.
از جملة آن سازمانها که دستخوش تحوّل در مبادی و مبانی نظری و عملی گردید، حزب وحدت اسلامی بود که خطمشی «درهای باز» «وداع با ایدئولوژی» و «فرو رفتن در لاک قومیت» را در پیش گرفت و مبتنی بر آن خطمشی تازه، گروهها، گرایشها، حلقات و چهرههای متنوّع و متعددی را زیر چتر خود جای داد. از زمرة این گروهها و گرایشهای رنگارنگ، بقایای حلقات و جریانهای روشنفکری و چپهای سیاسی بودند.
تجمّع این مجموعهها و حلقهها در اطراف دبیر کل حزب وحدت، این گمانه و شائبه را در ذهن سوادمندان و روشنفکران جامعة هزاره پدید آورد که استاد مزاری و جناح وی نسبت به سایر فراکسیونهای آن حزب، نواندیشتر، نوگراتر و روشنفکرتر هستند. بر بنیان همین پندار، بسیاری از محافل، حلقات و افراد نوجو، تحوّلطلب، روشنفکر و چپ سیاسیِ جامعة هزاره در آن عصر، حول محور استاد مزاری گرد آمدند؛ بدان امید که شاید آرزوهای سرکوب شده و آرمانهای سوختة خود را در آنجا بیابند. پس از مرگش نیز همانها بودند که مزاری را مزاری ساختند و اکنون نیز همانها هستند که با ایجاد تنفس مصنوعی و تزریق خون اضافی، مأیوسانه تلاش میکنند تا از زوال و مرگ زودهنگام راه و آرمان مزاری جلوگیری میکنند.
امروزه نیز علیرغم اینکه بسیاری از تحصیلکردهها، فرهنگیان و روشنفکران جامعة هزاره در عمق وجدان خود مزاری را یک شخصیت بادکنکی و همطراز با بچة سقو میدانند؛ اما از آنجا که مزاریستایی و مزاریگرایی، معادل با روشنفکری و التزام به آرمان عدالتخواهی تلقی میشود، آنها هم برخلاف میل باطنی خود با این کاروان گمراهی همراه میشوند تا از قافلة تجدّد و روشنفکری عقب نمانند.
اینهمه حلقوم پاره کردنها، یخن دریدنها و روضههای سیاسیای شبهروشنفکران و نیروهای رادیکال جامعة هزاره برای مزاری در حالی صورت میگیرد که هیچکس به اندازهی او به جنبش روشنفکری و چپهای سیاسی جامعة هزاره، صدمه و آسیب نزده است. درست است که او مبتنی بر ناگزیریها یا فرصتطلبیها، سیاست «درهای باز» را در غرب کابل در پیش گرفت و تمام گروهها و حلقات چپ و راست، تندرو و کندرو ـ و حتی دیوانگان و وندیان ـ را در باغ وحشی به نام حزب وحدت گردآورد؛ اما همة اینها مربوط به سالهای پایانی زندگی استاد مزاری بود؛ سالهایی که جریانها و اشخاص یادشده، نه رقیب یا تهدیدی برای زعامت مزاری، بل مؤید و مکمل پروسة رهبر شدن او به شمار میآمدند و به حزبِ تحت رهبری میپیوستند.
درحالی که از سال 1358 تا 1371 به مدت 14 سال، مزاری با چماق ولایت فقیه، مبارزة مکتبی و سیاست نه شرقی نه غربی، با تمام حرکتها و رویشهای روشنفکری، غیروابسته، ملی و مستقل در جامعة هزاره، مجدّانه و مؤمنانه به ستیز برخاست و از هیچ تلاشی ـ حتی ترور و محو فیزیکی ـ در جهت مهار و سرکوب آنها فروگذار نکرد.
در طول سالهای پیشگفته، هرگاه یک حلقه یا مجموعهی نواندیش، غیروابسته و متکی به تودههای مردم، در جامعة هزاره عرض اندام مینمود؛ یکی از نخستین گروهها و کسانی که با توسل به حربههای «نفاق» «التقاط» و «چپگرا» به مصاف آنان میرفت، جناح مزاری سازمان نصر و شخصِ نامبرده بود. در مقطع یادشده، استاد مزاری، نماد ارتجاع سیاه و تقلیدِ چشمبسته از الگوهای بیرونی به شمار میآمد. گویا او از جانب «اولیای امور» مأموریت داشت تا هرگونه جنبش و اندیشة نوجویانه، مستقل، ملی و مردمی را در جامعة هزاره، مجال ظهور و تبارز ندهد. و اگر احیاناً چنان جریانهایی موفق به عرض اندام گردیدند، با استفاده از تسلیحات، امکانات و تریبونهای اولیای امور، در جهت محو و مهار آنها دست به کار شود.
اینک در ادامة بحث حاضر، به چند نمونه از نقش تخریبی و خصومتآمیز مرحوم مزاری در برابر جریانها و حلقات روشنفکری در جامعة هزاره اشاره میکنیم:
1/1) جنبش اسلامی مستضعفین و عبد الحسین عاقلی:
یکی از نیروهای فوق العاده مستعد و توانمندِ جامعة محروم هزاره که میتوانست چشم انداز سبز و روشن در افق آیندهی این مردم داشته باشد، عبد الحسین عاقلی رهبر جنبش اسلامی مستضعفین افغانستان بود.
الف)عاقلی کی بود؟
در سال 1352 خورشیدی، شهید محمد منتظری فرزند آیت الله منتظری(ره)، سه نفر از جوانان شیعه و هزاره را از کابل به کویته فرستاد تا با تهیة پاسپورت پاکستانی، عازم سوریه و لبنان شوند و در جنگ علیه اسرائیل ـ که به تازگی پیروزیهای خیرهکننده در جنگ شش روزه کسب کرده بود ـ شرکت کنند. آن سه نفر عبارت بودند از:
یک) شیهد ضامن علی واحدی (چهرة شاخص جناح چپ سازمان نصر که در سال 59 در کابل دستگیر و اعدام گردید)؛
دو) سید موسی علیپور غفوری (برادر داکتر سید عسکر موسوی و از رهبران مجاهدین مستضعفین یا مجاهدین خلق که در دهة شصت خورشیدی در مصاف با روسها در ولایت بغلان به شهادت رسید)؛
سه) عبد الحسین عاقلی (از منطقهی جاغوری و در عین حال دارای تابعیت مضاعف پاکستانی، از بستگان ژنرال موسی خان و رهبر جنبش اسلامی مستضعفین).
پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، عاقلی از سوریه و لبنان به ایران آمد و به یُمن آشناییها و همراهیها با انقلابیون این کشور (به ویژه شهید محمد منتظری)، به جایگاه ممتازی در نزد مقامات رژیم جدید دست یافت و به کمک آنان دست به فعالیتهای سیاسی و انقلابی زد.
کتاب «ناگفتههای جنبش روشنفکری افغانستان» شخصیت و کارکرد عاقلی را اینگونه تصویر میکند:
«عبد الحسین عاقلی مار هفت خط و اژدهای هفت سر بود! مرموزترین چهرهای که در عصر و نسل ما میشد در میان افغانها سراغ کرد ... او از قدرت فکری فوق العاده برخوردار بود. تعدادی مهارتهای شخصی در زرادخانهی عظیم خود داشت که از هر یک به موقع استفادة مناسب میکرد؛ مانند کسی به نظر میرسید که برای کارهای سرّی ساخته شده باشد. ریزبینی و شکّاکیت یک پلیس، برنامهریزی و تهور یک تروریست، فکر یک رهبر، حسابگری یک تاجر، زیکزاکهای یک مأمور دو جانبه و بیرحمی یک عضو مافیا را یکجا در وجود خود جمع کرده بود.
معامله با سازمانهای امنیتی بخشی از کارهای او بود. در امر برقراری ارتباط با هر کسی که میخواست، استادِ چیرهدست بود ... عاقلی جامع اضداد بود. همهگاه سرِ دوکتار سوار بود. این از اعتماد به نفس بینظیرش مایه میگرفت.
او در داخل کشور نیز فرامحلی عمل میکرد. ارتباطات گسترده با جبهات سایر گروهها در مناطق مختلف داشت و نفراتی از همهی ولایات شمال، مرکز و غرب کشور جذب کرده بود. دامهایی سرِ راهِ تمام احزاب شیعی در ایران، پاکستان و داخل کشور گسترده بود و یقین داشت که روزی همهی آنان یکی بعد از دیگری به این دامها خواهد افتاد و جملگی وارد تور و توبرهاش خواهند شد. اگر او زنده میماند بعید نبود به این بخش از آرزوهای خود میرسید ...». [1]
ب)رقابت عاقلی و مزاری بر سرِ رهبری آیندة جامعة هزاره:
عبد الحسین عاقلی با چنان سوابق مبارزاتی و نزدیکی با مقامات ایرانی و با آن شخصیت و ارتباطات پیچیده و گسترده و با چنان قدرت سازماندهی و تهوّر چهگوارایی، جدّیترین رقیب مزاری در دو عرصة رقابت (جلب نظر مقامات ایرانی و رهبری آیندة جامعة هزاره) به شمار میآمد. هر دو نفر به صورت آشکار، مصروف دسیسهچینی و جنگ سرد علیه همدیگر بودند:
«ادامة پهلو زدن بین عاقلی و مزاری به مرحلهی تعیینکننده رسید. عاقلی یک سر و گردن بالاتر نشان میداد. در همان حال نزد ایرانیها تقرّب میجست. از قول او نقل شده که حتی موفق شده بود خط تماس ارتباطی میان مزاری با وزارت خارجة ایران را نیز کنترل و استراق سمع نماید ... به هر حال، عاقلی میخواست دست مزاری را از نهادهای ایرانی کوتاه کند و خود را من حیث نمایندهی واقعی جامعهی تشیع افغانستان معرفی نماید. هر دو از همدیگر نزد مقامات ایرانی سعایت میکردند. یک بار خبر رسید که مزاری طی نشست خصوصی، عاجزانه از او خواسته بود که «بیا دیگر آتشبس کنیم»؛ اما جریان زمان نشان داد که هیچکدام به آتشبس وفا نکردند. یک دوئل کامل العیار بین آندو برقرار شد. اوضاع به گونهای بود که یکی از دو نفر باید میرفت. من شک ندارم که اگر مزاری اندکی سست جنبیده بود، خودش رفته بود. مزاری دست به دامن سید مهدی هاشمی و دیگر مقامات ذی دخل ایرانی شده و به نحوی سعی کرد آنها را متقاعد کند که «عاقلی برای پاکستان کار میکند» [یعنی جاسوس پاکستان است]. [2]
ج) قتل عاقلی و پایان دوئل نفسگیر مزاری ـ عاقلی :
در حالی که دوئل نفسگیر میان آن دو ـ با اندک برتری عاقلی ـ به نقطة اوج خود نزدیک میشد و عاقلی با استفاده از مهارتهای ویژهاش توانسته بود بخشی از بدنهی سازمان نصر (به شمول جناح چپ = فراکسیون مستضعفین و کتابخانهی رسالت متشکل از بچههای مناطق مرکزی) را به سوی خود متمایل سازد؛ ناگهان در خزان سال 1362، عاقلی در گلشهر مشهد مفقود الاثر گردید؛ آنهم دقیقاً هنگام قرار ملاقات با اعضای کتابخانة رسالت (معروف به بچههای دایکندی)؛ همانها که عاقلی سرگرم چانهزنی و در آستانة انعقاد پیمان با آنان بود:
«سرانجام مرغ زیرک خود به دام افتاد. در پائیز سال 1362 عاقلی طی اجرای قرار ملاقات در مشهد مفقود الاثر شد؛ در حالی که همواره دو قبضه تفنگچه به کمر میبست...». [3]
موضوع مفقود الاثر شدن عاقلی به زودی به یک راز تبدیل شد و هم چنان به صورت یک کلاف سر درگم باقی ماند. حدس و گمانهای متعددی در این ارتباط مطرح گردید؛ اما هیچکس به طور قطع نمیدانست که بر سرِ او چه آمده است. چه کس یا کسانی در این ماجرا دخیل بوده اند و با چه انگیزهای؟
د) پیداشدن «جعبة سیاه» ماجرا
سرانجام در اواخر سال 1365، سید مهدی هاشمی (مسئول پیشین واحد نهضتها در سپاه پاسداران و از اعضای سرشناس دفتر آیت الله منتظری)، در زندان وزارت اطلاعات ایران از این راز، رمزگشایی کرد و کلاف سردرگمِ گمشدن عاقلی را باز نمود. وی در آن اعترافات (که در کتاب "خاطرات سیاسی" وزیر اطلاعات وقت ایران موجود است) خود را آمر قتل عاقلی و عبد العلی مزاری و نوری شولگر (از اعضای سازمان نصر) را، طراحان و مباشران آن قتل معرفی کرد:
«در رابطه با قتلها یکی مسألهی یک نفر افغانی است به نام عاقلی که در مشهد به قتل رسید، این را بعداً تحلیل و فلسفهاش را بعداً میگویم. ولی آقای جعفرزاده که در رابطه با ما بود، به دلایلی که بعداً میگویم، ایشان به یک طلبهی در مشهد به نام نوری که این نوری هم سابقاً عضو سازمان نصر بوده و با آقای مزاری همکاری میکرده، ایشان مدخلیت داشت در اینکه چند تا از بچههای سازمان را تحریک بکند برای اینکه این کار [قتل عاقلی] را انجام بدهد که البته به توصیهی من بود، به دستور من بود».[4]
بدین ترتیب، یکی از مستعدترین، پرشورترین و جسورترین نیروهای مبارزِ جامعة محروم و محکوم هزاره، با سعایت و دسیسهچینی مستقیم مزاری و توسط عوامل و اذناب وی، برای همیشه سر به نیست گردید.
2/1) مجاهدین مستضعفین معروف به مجاهدین خلق افغانستان:
یکی از گروههای پیشگام و پیشآهنگ در مجموعه و منظومهی «چپهای اسلامی» سازمانی موسوم به مجاهدین مستضعفین افغانستان بود. سید موسی علیپور و سید یزدانشناس هاشمی از لیدرهای این تشکیلات بودند. علیپور در مصاف با روسها در ولایت بغلان به شهادت رسید. یزدانشناس هاشمی و سید سرور همراه با بقیة اعضای سازمان مذکور در سال 1371 به حزب وحدت پیوستند. هاشمی به مقام سپهسالاری استاد مزاری و سپس استاد خلیلی رسید و در حادثهی سقوط طیارة حامل غفورزی (صدر اعظم دولت ربانی) در بامیان کشته شد. سید سرور نیز از قوماندانان قهار حزب وحدت گردید و بعدها همراه با سی تن از بستگان و 200 تن از نیروهای تحت فرمانش، به امر استاد خلیلی در بامیان کشته شد.
سازمان یادشده در طول دوران حیات و فعالیت خود، تحت نامهای مختلف، مصروف پیکار سیاسی و جهادی بود: «گروه مستضعفین سال 1351، مجاهدین ملی 1353، جنبش مسلمانان مبارز اوائل 58، مجاهدین خلق اواخر 58، مجاهدین مستضعفین 1360، سپاه عاشورا 1361، عضویت کامل در حزب وحدت 1371».[5]
گروه یادشده تا زمان حیات شهید محمد منتظری، جایگاه مستحکمی در ایران داشت؛ اما با شهادت منتظری و آغاز جنگ بیرحمانه میان جمهوری اسلامی و مجاهدین خلق ایران، گروه پیشگفته نیز به دلیل همنامی با مجاهدین خلق ایران، مورد غضب مقامات جمهوری اسلامی قرار گرفت و دفاترش در شهرهای ایران مسدود گردید.
در این میان، برخی از رهبران گروههای شیعه و هزاره که از انسجام درونی و پیشرفت گروه مجاهدین مستضعفین در هراس بودند، تلاش کردند تا از آب گِلآلود روابط مجاهدین و نظام ایران، ماهی مطلوب خود را صید نمایند و رقبای احتمالی آیندة خود را از سرِ راه بردارند. یکی از آن چهرهها، عبد العلی مزاری بود که در شانتاژ و جوسازی عیان و نهان علیه مجاهدین، نقش برجسته داشت. کتاب «ناگفتههای جنبش روشنفکری» یک نمونه از جنگ تبلیغی مزاری علیه مجاهدین را از قول سید غلام حسین موسوی چنین روایت کرده است:
«در زمستان سال 1362، دو مقالهی طولانی در دو شمارة متوالی روزنامهی کیهان تحت عنوان " مجاهدین خلق افغانستان؛ کمینگاه مائوئیستهای نقابداری که خلقهای افغانستان و ایران را میفریبد" به نشر رسید. هرچند آن دو مقاله بدون امضای مشخص نشر شده بود؛ اما کمتر کسی شک داشت که کار موسوی به تحریک هاشمی است».[6]
به گفتهی مؤلف کتاب یادشده، سید غلام حسین موسوی نویسندة آن دو مقاله چند سال بعد، حقایق پشت پردة آن ماجرا به این شرح توضیح داد:
«آن مطلب چکیدهی بیش از ده مقالهی اولیه بود که آقای عبد العلی مزاری به منظور جوسازی علیه مجاهدین مستضعفین از این و آن گرفته و نزد من آورد تا تصحیح و تدقیق نمایم. مزاری گفت: مجاهدین خلق در داخل و خارج کشور با شتاب فزاینده پیش میرود، باید جلوی آن گرفته شود».[7]
3/1) جناح چپ سازمان نصر و افتخاری سرخ:
سازمان نصر افغانستان که در سال 1358 تأسیس گردید، از چند حلقه و انجمن کوچک فراهم آمده بود و به همین دلیل، چند جناح و فراکسیون از همان آغاز در متن این سازمان وجود داشت. یکی از فراکسیونهای پرنفوذ و پرنفوس، جناح چپ سازمان نصر (معروف به جناح مستضعفین) بود که گرایشهای مستقلانه و روشنفکرانه داشت. آقایان ضامن علی واحدی، افتخاری سرخ و قسیم اخگر از رهبران آن جناح به شمار میآمدند و افراد دیگری ـ که اغلب از جوانان مناطق مرکزی تشکیل میگردید ـ مانند موسوی سفید، انصاری بلوچ، مصطفی اعتمادی، امان الله موحدی و ... از اعضا و فعالان آن به شمار میرفتند.
جناح مذکور که قویترین و با انگیزهترین فرکسیون در داخل سازمان نصر به شمار میآمد، بخش فرهنگی سازمان، نشریة پیام مستضعفین و دفتر مشهد را ـ که آن زمان مرکز ثقل فعالیت احزب بود ـ در اختیار و انحصار خود داشتند.
از بدو تأسیس سازمان، رقابت و کشمکش میان فرکسیون مستضعفین با جناحهای مزاری و خلیلی در جریان بود و در سال شصت، به نقطة اوج خود رسید و به تعطیلی یک سالهی پیام مستضعفین منجر گردید. در این گیرو دار، استاد مزاری که شاگرد آیت الله خامنهای (رئیس جمهور وقت ایران) بود و نزد اولیای امور، قرابت و منزلتی داشت، دست به دامان اولیای امور شد تا سازمان نصر را از وجود عناصر التقاطی و غیر معتقد به ولایت فقیه پاکسازی کنند. و چنان شد که با اراده و اشارهی اولیای امور، چهرههای شاخص جناح چپ سازمان که از سرمایهها و امیدهای جامعة هزاره به شمار میرفتند، تحت عنوان «عناصر نامطلوب» از سازمانی که خود تأسیس کرده بودند، اخراج شدند و افراد مطلوبِ "اولیای امور" زعامت آن سازمان را به دست گرفتند:
«ادامة مناقشات چهار ساله در درون سازمان نصر، منجر به وقوع کودتای مخملین در بهار سال 1361 گردید که تحت اشراف سید مهدی هاشمی به ثمر رسید. به موجب آن کودتا، رهبری مستقل و وابسته به جناح چپ سازمان نصر کنار زده شد و رهبری برای آن مقرر گردید که با بخشهای از حاکمیت ایران (در آن مقطع) هماهنگ باشد. این خط، خط خشونت، ترور، فساد و سرانجام شکست و افتضاح بود».[8]
«طی آن کودتا، آقایان افتخاری سرخ و قسیم اخگر (که رهبری آن جناح را به عهده داشتند) در رأس عدهای (که اغلب بچههای مناطق مرکزی و اعضای جناح مستضعفین بودند) بدون هیچ جرم یا اتهام و حق دفاع، تنها با صدور اعلامیهی رسمی از آن سازمان اخراج شدند».[9]
از آنجا که رهبر غیررسمی آن جناح (رحمت الله افتخاری سرخ از قریة "بینی گاو" ورس)[10] از چهرههای توانمند و اندیشمند جامعة هزاره بود و مرحوم مزاری در برابر او احساس حسادت، حقارت و رقابت میکرد؛ به همین دلایل و انگیزهها، تنها به ترور شخصیت و اخراج او و یارانش از سازمان نصر بسنده نکرد؛ بلکه سرانجام دست به ترور و محو فیزیکی افتخاری زد و آن چهرة متفکر، توانا و نواندیش را از جامعة محروم هزاره گرفت:
«سالها بعد [1371] افتخاری سرخ در بامیان توسط عوامل آقای مزاری به قتل رسید». [11]
«سرانجام در سال 1371، در بامیان به دستور دشمن سابق خود، در حال خنده و با چشم بسته کشته شد». [12]
بدین ترتیب، یکی از چهرههای متفکر و توانای جامعة هزاره و یکی از نحلههای روشنفکری و نواندیشیِ متعلق به همین مردم، با همت اولیای امور و توسط مزاری، تار و مار گردید و رهبر آن، غریبانه در پایتخت اقتدار حزب وحدت (بامیان) به قتل رسید تا زعامت مزاری بر جامعة هزاره بر پایهای خون، خشونت، خیانت و ترور استوار گردد.
4/1) مجموعة فکری ـ فرهنگی کانون مهاجر:
الف) هویت و اعضای کانون
یکی از تشکُّلهای پیشتازِ فرهنگی، روشنفکری و نواندیشی در جامعة شیعه و هزاره «کانون مهاجر» بود. این مجموعه، از حلقههای خطشکن و پیشرو به شمار میآمد که هستههای اولیهی آن پیش از پیروزی انقلاب ایران شکل گرفته بود و یک ماه پس از رخداد 22 بهمن 57 (25 حوت همان سال) به صورت رسمی اعلام موجودیت نمود.
آقایان سلمان رنجبر و سید عسکر موسوی از لیدرها و بنیانگذاران کانون بودند. از دیگر اعضا و فعّالان اولیة آن افراد ذیل را میتوان نام برد: سید محمد علی جاوید (رهبر فعلی حرکت)، عزیز الله علیزاده، نوروز علی حمیدی، سید حسین فاضل سانچارکی، سید محمد رضا علوی، سید عباس لشکری (مقیم آلمان)، سید حمید الله جعفری، موسوی مالستانی، نعمت الله صادقی، حسین جاوید (مقیم استرالیا)، سید کاظمی (مقیم فرانسه) علی صداقت (مقیم نروژ) و ...
ب) تمایز کانون با سایر گروهها و حلقهها
بزرگترین مزیت و ما به الامتیاز کانون نسبت به سایر گروهها و گروهکهای پرشمار آنروز، ماهیت و هویت فکری و فرهنگی آن بود. کانون مهاجر، سرشت و ماهیت فکری، فرهنگی و روشنفکری داشت. به مبارزة قهرآمیز و خشونتبار نظامی و چریکی ـ به تمام اشکال آن ـ باور و اعتقاد نداشت. در مقابل، به پیکار نرمِ مدنی ـ فرهنگی و مبارزهی عاری از خشونت، معتقد و ملتزم بود. مانیفیست کانون مهاجر از سه مؤلفهی «آگاهیبخشی» «انقلاب نرمافزاری» و «تغییر الگوها و هنجارها» فراهم میآمد. به همین دلیل، ستون فقرات کار و پیکار کانون را جَهد و جهاد فرهنگی و مطبوعاتی تشکیل میداد و یک تشکُّل کوچک، سه نشریهی فاخر و فخیم (پیام مهاجر، جوالی و جیحون) را از یک آدرس و دفتر درویشانه، نشر و پخش میکرد.
نشریة پیام مهاجر ارگان رسمی کانون، در سرمقالة نخستین شمارة خود (حمل 1358) تحت عنوان «نخستین پیام»، سرشت فرهنگی و مدنی کانون را اینگونه مورد اشاره قرار داد:
«کانون مهاجر، کانونی است فرهنگی که تلاش آن در راه بازشناسایی فرهنگ اصیل اسلامی و ملی در میان مردم افغانستان میباشد و آرمان نهایی کانون، تحقق جامعة جهانی امت است».[13]
سید عسکر موسوی از بنیانگذاران کانون نیز در این خصوص میگوید:
«ما کانون مهاجر را برای این درست نکردیم که با دولت مرکزی بجنگد؛ بلکه قصد ما این بود که هزارهها ابتدا یک هویت روشن سیاسی پیدا کنند تا مبتنی بر آن بتوانند با دولت مرکزی گپ بزنند و به حقوق ملی خود دست یابند». [14]
ج) جوسازیها و تخریبها علیه کانون
کانون مهاجر با چنان هویت و ماهیت فرهنگی و روشنفکری، در شرایطی بروز و ظهور کرد که گفتمان غالب و رایج در آن عصر، گفتمان جنگ، انقلاب، مبارزة قهرآمیز و ویرانسازی رادیکالِ پدیدههای متعلق به گذشته بود و گفتمان روشنگری و روشنفکری، متاعی بیخریدار بود و هیچ محلی از اِعراب نداشت. همة گروهها و تنظیمها بر طبل جنگ و انقلاب خونین و خشن میکوبیدند و از در و دیوار افغانستان و ایران، غریوی جهاد و انقلاب و بانگ حماسه و تکبیر به گوش میرسید.
طبیعی بود که در چنان فضای حماسی و رزمی، آرمانها و ایدهآلهای کانون در تقابل آشکار با تمام احزاب و گروههای نظامیگرا و جهادی آن عصر قرار داشت و به همین دلیل، شانتاژها و تخریبها از سوی سازمانهای پیکارجوی نوظهور، علیه کانون مهاجر شکل گرفت.
[1] . ناگفته های جنبش روشنفکری افغانستان، دفترنخست، سیدمحمدرضاعلوی، صص 59 و 60 .
در تدوین بخش حاضر(مزاری و جنبش روشنفکری) به دلایل ذیل، از کتاب یاد شده استفادة فراوان به عمل آمده است:
الف) کتاب مذکور تنها اثریست که به دور از خود سانسوری و دگر سانسوری نوشته شده و حقایق تازه و ناگفتة فراوانی را در خود جای داده است؛
ب) بخش قابل ملاحظه ی از مطالب کتاب، حاصل مشاهدات و تجربیات مستقیم نویسنده از دهه های پنجاه و شصت خورشیدی است که تنها در این اثر می توان یافت و لاغیر؛
ج) نویسنده به عنوان یک روشنفکرآزاد و بی طرف که عضو هیچ یک از احزاب سیاسی نبوده و نیست، با بی طرفی کامل به روایت رویدادها و بررسی جریان ها پرداخته است.
[2] . ناگفته های جنبش روشنفکری ... همان، ص 261.
[3] . همان، ص 264 .
[4] . خاطرات سیاسی، محمدمحمدی ری شهری(اولین وزیراطلاعات جمهوری اسلامی ایران)، ص 242 .
[5] . ناگفته های جنبش روشنفکری افغانستان، همان، ص 213 .
[6] . همان 228.
[7] . همان 229 .
[8] . همان، 275 .
[9] . همان، 316.
[10] . خانواده های مرحوم افتخاری و مرحوم مزاری هردو در اصل از قریه ی بینی گاو ولسوالی ورس بودند و بعدا به مناطق شمال کشور کوچیدند. علاوه برهم قریگی، مزاری و افتخاری، هم دوره و همدرس نیز بودند و با هم در درس آیت الله خامنه ای در مشهد شرکت می کردند. هردو چهره، از بنیانگذاران و رهبران سازمان نصر نیزبودند. اما با وجود این همه اشتراکات و رفاقت ها، افتادن در مرداب حزب و سیاست و عطش رهبرشدن، مزاری را تا آن اندازه از اخلاق و فضیلت بیگانه نمود که سرانجام دست به دست خون همرزم و هم حزب سابقش آلوده ساخت. فاعتبروا یا اولی الابصار!
[11] . همان، ص 329 .
[12] . همان، ص 333 .
[13] . به نقل از: ناگفته های جنبش روشنفکری، همان، ص 96 .
[14] . همان، ص 137 .
[15] . ناگفته هیا جنبش روشنفکری افغانستان، دفتردوم، بخش بازخوانی پروندة کانون مهاجر، مصاحبه ی عزیزالله علی زاده. بخش هایی از این مصاحبه در دفتر نخست درج گردیده است و بخش های دیگر در دفتردوم که اینک مراحل چاپ را می گذراند.
[16] . به نقل از همان.
[17] . هزاره های افغانستان، سیدعسکرموسوی، ص 255 .
[18] . عصری برای عدالت، کانون فرهنگی رهبرشهید(اسلام آباد) شماره 8 .
[19] . هفته نامه وحدت، ارگان نشراتی حزب وحدت در ایران، شماره 298 .
[20] . امروزما، نشریه حزب وحدت(جناح مزاری) در پاکستان، شماره 4 .
[21] . مجله حبل الله، شماره 131 .
[22] . از سخنرانی عبدالحسین مقصودی در قم.
[23] . هزاره های افغانستان، همان، ص 254 .
[24] . همان، ص 255 .