د) نقش تخریبی سازمان نصر
یکی از این گروههای جهادی و به اصطلاح ضد الحاد و التقاط که به قصد تقرب به «اولیای امور» دست به کار توطئه و دسیسه علیه کانون شد، سازمان نصر بود.
به اعتراف یکی از اعضای سرشناس کانون (عزیز الله علیزاده که بعدها از اعضای فعّال سازمان نصر شد و اینک از پیروان سینهچاک مرحوم مزاری میباشد) سازمان نصر و عبد العلی مزاری، نقش عمدهی در ایجاد جنگ تبلیغی و تخریبی علیه کانون مهاجر داشت. وی در گفتگوی طولانی با نویسندة کتاب «ناگفتههای جنبش روشنفکری ...» به نقش تخریبی سازمان نصر به صورت گذرا اشاره میکند:
«از شمارهى پنجم [پیام مهاجر] به بعد یک عده گروها در عرصهى سیاسى ظهور کردند که در نشرات خود مواضع مارا بهچالش گرفتند؛ بهخصوص کسانى در سازمان نصر بهطور جدى با کانون مهاجر به مقابله برخاستند». [15]
هـ) خاطرهی از نقش تخریبی مزاری
اما در مورد نقش تخریبی استاد مزاری علیه کانون، نامبرده یک نمونه و خاطره را یادآور میشود که میتواند نشانگر موقف خصمانة ایشان علیه کانون و سعایت وی نزد اولیای امور باشد:
وی در آغاز آن خاطرة مفصل میگوید: در شمارة ششم «پیام مهاجر» مطلبی تحت عنوان «نیم نگاهی به وضعیت مهاجرین افغانی در ایران» به نشر رسید که در آن به نحوة برخورد مقامات ایران با مهاجران افغان (از جمله در اردوگاه جهرم) انتقاد شده بود. سپس دو نفر از همکاران ما که به قصد توزیع نشریه در آن شهر و اردوگاهش، به جهرم رفته بودند، توسط نیروهای امنیتی دستگیر شدند. ما دو ماه و دو روز، ارگانها و نهادهای مختلف امنیتی و انتظامی را به دنبال آنها گشتیم؛ اما نتوانستیم ردّپای آنها را پیدا کنیم. سرانجام ناگزیر به آقای مزاری متوسل شدیم تا با استفاده از ارتباطات خود با مقامات ایران، ما را در یافتن آن دو تن یاری کند. اینک ادامه خاطره از زبان راوی آن (علیزادة مالستانی):
«وقتى از همه جا ناامید شدیم ناگزیر دست بهدامن آقاى عبدالعلى مزارى شدیم که در آن موقع یکى از رهبران سازمان نصر محسوب مىشد و ارتباطات پیدا و پنهان با رهبران انقلاب ایران، خصوصاً آیت اللّه خامنهاى داشت ... در این موقع آقاى مزارى به ما کمک خوبى کرد. مزارى به ما راهنمایى کرد که آقاى خامنهاى عصر روزهاى دوشنبه در دانشگاه تهران مىآید و جلسهى درس و سخنرانى براى دانشجویان دارد، نماز مغرب و عشا را هم در همانجا اقامه مىکند. مزارى مرا بهآقاى خامنهاى معرفى کرد و من در چنان روز و ساعتی بهآنجا رفتم و در جلسهى درس شرکت کردم. درس که تمام شد ... ما هر دو نفرمان خود را معرفى نموده، گفتیم: ما از مجموعهى «کانون مهاجر» هستیم و مشکل ما این است ... گفتیم ما فقط مىخواهیم بفهمیم که آن آدمهاى ما کجا هستند؟
همینکه این را گفتیم، بلا فاصله آقاى خامنهاى همان شماره ششم نشریه را که مطلب مربوط بهوضعیت مهاجرین را در خود داشت، از جیب خود در آورده و روى میز گذاشت و عنوان مطلب را بهمن نشان داد و گفت:
شما چرا این جور چیزها مىنویسید؟
من که از این کار شوکه شده بودم، سعى کردم ظاهر خود را حفظ کنم، پرسیدم: شما با این مشغولیتهاى زیاد، چطور این نشریه را بهدست آورده و مىخوانید؟
آقاى خامنهاى با لحن معنى داری از من پرسید: مگر تو را کى اینجا معرفى کرده؟
گفتم: آقاى مزارى!
گفت: خوب، پس دیگه چه میگى؟ شما خیال مىکنید همین طورى به حال خودتان رها هستید؟!
. . .
موقع خارج شدن از اتاق، بازهم گفت: بیایید پول تان را بگیرید. نشریة تان را راه ببرید، مثل بقیهى افغانىها بنویسید.
باز هم من گفتم: نه خیر، ما زبان خودمان را قطع نمىکنیم.
مرتبهى سوم هنگامى که سوار ماشین ضد گلولهى خود مىشد، باز هم گفت: بیایید پول تان را بگیرید و کارتان را درست انجام بدهید؛ کارى نکنید که ما از همان آقاى مزارى بخواهیم که گوشمالى تان بدهد.[16]
و) چند تأمل پیرامون این خاطره:
خاطرة فوق در گام نخست، روش و منش منافقانه و ریاکارانة مزاری را آشکارا نشان میدهد؛ زیرا وی از طرفی در مقام ابراز همدردی و همکاری، اعضای کانون را به یک مقام ارشد ایرانی معرفی میکند تا گِرِهی از مشکل آنان باز شود؛ ولی از طرف دیگر، اسناد و مدارکی را بر ضد همان افراد، تهیه و در اختیار مقام مذکور قرار میدهد تا دردِسر کانونیها عمیقتر گردد.
ثانیاً: اسناد و اوراقی را که مزاری به عنوان خوشخدمتی در اختیار آن مقام ایرانی قرار میدهد، مقالهایست در باب دفاع از حقوق پناهندگان بیپناه افغان و انتقاد از رویهای جمهوری اسلامی در این مورد. پس استاد مزاری در این ماجرا، به نفع بیگانگان و به زیان مردم و مهاجرین خود، به سعایت و گردآوری اسناد میپردازد؛ همان چیزی که حرفه و هنر همیشگی مزاری در طول حیات حزبی و سیاسیاش بود.
ثالثاً: از سخن آیت الله خامنهای در پایان خاطره، این نکته به دست میآید که از دیدگاه اولیای امور، آقای مزاری صرفاً رول یک چماق و باتوم را برای شیطان بزرگ تحمیق! به منظور گوشمالی دادن گروهها و مجموعههای مستقل و آزاداندیش افغانی، بازی میکرده و او خود نیز همین حیثیت را برای خود قائل بوده است. آیت الله خامنهای برای مرعوب ساختن اعضای کانون، از ابزارهای تهدیدی مانند پلیس، بسیج، قطع کمکها و مسدود ساختن دفاتر یا زندان و شلاّق استفاده نمیکند؛ بلکه صرفاً از یک لمپن و زورگیر به نام مزاری نام میبرد و این از عجایب روزگار است! و از آنهم جالبتر اینکه آقای مزاری نه تنها در داخل افغانستان؛ بلکه در قلمرو خاک ایران هم نقش یک چماق را برای اولیای امور بازی میکرده است.
فرجام و ختم کلام در این بخش:
بر بنیاد آنچه در بخش حاضر (مزاری و جریانهای روشنفکری) گفته شد، مرحوم مزاری در سالهای پیش از دبیرکلی حزب وحدت، از جانب اولیای امور مأموریت داشت تا تمام مشعلهای امید و رهایی در جامعة هزاره را خاموش سازد و تمام ستارهها را از آسمان بیستارة این قوم درو کند. ستیز با روشنایی، روشنگری، روشنفکری و آزاداندیشی، در سرلوحهی کار و پیکار مزاری قرار داشت. او طی چهارده سال دسیسهسازی و توطئهچینی، تمام کانونهای رویش و زایش در جامعة هزاره را تجرید، تضعیف و تخریب نمود.
مزاری با اشارت و هدایتِ مستقیم اولیای امور، کلیهی چهرهها و جریانهایی را که رقیب احتمالی خود برای زعامت آیندة هزارهها تشخیص میداد و اندکی برجستگی و توانمندی سختافزاری یا نرمافزاری را در آنها مشاهده میکرد؛ بیدرنگ مورد هجمه و حملهی تبلیغی و فیزیکی قرار میداد و در صورت لزوم از حربهی اختطاف و ترور نیز بهره میگرفت.
براین اساس، جامعة محروم هزاره برای رهبر شدن مزاری، صدها قربانی داد و هزینههای کمرشکنی را متحمل گردید. افتخاریها، عاقلیها و رنجبرها تنها بخش کوچکی از تاوان بزرگی بود که قوم یخنکندة هزاره برای ستاره شدن و اسطوره شدن مزاری پرداخت کرد. بخش بزرگتر این تاوان عظیم، قربانی شدن صدها و بل هزاران جوان گمنام هزاره در فتنهی جنگهای داخلی احزاب بود که سازمان نصر، آتشبیار اول آن معرکه به شمار میآمد.
2 ـ استا د مزاری و آرمان عدالت خواهی :
رهروان استاد مزاری، جنگهای او را «مقاومت عادلانة سیاسی» مینامند و جبهة او را «جبهة عدالتخواهی». به باور آنان، مزاری، منادی عدالت اجتماعی در برهوت نابرابریهای افغانستان بود. حتی چهرة تحصیلکرده و روشنفکری چون داکتر سید عسکر موسوی که در دهههای پنجاه و شصت خورشیدی خود زخمدارِ نیزه و دشنة مزاری بود و اینک نیز زخمدار دشنة دشنام رهروان تندرو ایشان هستند؛ در بارة او میگوید: «مزاری تا پایان زندگی کوتاهش برای تحقق عدالت جنگید». [17]
معطوف به ادعاهای فوق، اینک جای این پرسش باقیست که به راستی مزاری خود چه مقدار به مقولة «عدالت اجتماعی» و آرمان «عدالتخواهی» ایمان داشت و چه میزان در زندگی سیاسی خود به آن پایبند بود؛ تا در مورد داعیة عدالتخواهی او در سطح جامعه و کشور سخن گفته شود؟
یک گزارة معروف منطقی و عقلانی میگوید: فاقد شیء نمیتواند معطی شیء باشد؛ یعنی پدیدهی که خود فاقد یک صفت و خصوصیت است، نمیتواند آن صفت یا ویژگی را به دیگر اشیاء اعطا نماید؛ مثلاً موجودیت یا پدیدهی که خود، فاقد نور و روشنایی است، نمیتواند به اشیای دیگر، نور و روشنایی ببخشد. موجودیتی که خود، گرما و حرارت ندارد، قادر نیست به سایر موجودات، گرما و حرارت ببخشد. و هکذا سایر مثالها.
بر اساس مفاد این قاعدة بدیهیِ منطقی، کسانی میتوانند آرمان آزادیخواهی و عدالتطلبی را در سرلوحة کار و پیکار شان قرار دهند که خود در عرصة نظر و عمل، باورمند و پایبند به اصول آزادی و عدالت باشند. کسی که خود در عرصة پندار و کردار، بویی از آزادی و برابری نبرده است، هرگز نمیتواند منادی آزادیخواهی و عدالتطلبی در سطح جامعه و کشور باشد. و اگر هم چنین ادعایی را مطرح کند، او جز فرصتطلب، مردمفریب و شارلاتان، هیج نام و عنوان دیگر ندارد.
حال در خصوص سوژة مورد بحث این دفتر (استاد مزاری) میتوان این پرسش را مطرح نمود که نامبرده از نظر مبانی فکری و سیرة سیاسی ـ اجتماعی، چه مقدار به اصل عدالت اجتماعی یا عدالت سیاسی، باورمند و پایبند بود؟ مزاری در داخل جامعة هزاره، در درون حزب وحدت، در برابر سایر احزاب شیعی و هزارهگی، در درون سازمان نصر و حتی در درون خانه و خانوادهاش، تا چه میزان، عدالتمحور و برابری طلب بود تا پرچم پرافتخار چینن داعیهای را در سطح افغانستان و در مقیاس ملی به دوش کشد؟
چنانکه قبلاً گفته شد، مزاری در درون جامعة کوچک هزاره، تمام رقبای احتمالی خود (سلمان رنجبر، عبد الحسین عاقلی، عسکر موسوی و ...) را یا سر به نیست کرد و یا متواری ساخت. به منظور تضعیف و تخریبِ رقیب دیگر خود (آیت الله محسنی) از هیچ اقدامی (اتهام، افترا، جنگ، ترور و ...) فروگذار نکرد. به منظور استیلای سازمان نصر بر جامعة هزاره، از کشتهها پشتهها ساخت و رکوردار جنگ داخلی احزاب گردید. در درون سازمان نصر، رقبای درون گروهی خود مانند افتخاری سرخ، قسیم اخگر و ... را از سازمان اخراج و رهبر آن جناح (افتخاری سرخ) را که از سرمایههای مردم محروم هزاره محسوب میگردید، ترور و سر به نیست نمود.
در درون حزب وحدت، او نیمی از بنیانگذاران، اعضای شورای عالی نظارت و شورای مرکزی، مسئولان و هواداران آن حزب (به شمول معاون خود) موسوم به جناح اکبری را حتی وجود و حضور آنان را از اساس انکار میکرد و تمام آنها را مشتی معاملهگر و عصای دست دشمنان میخواند. سرانجام هم برای قلع و قمع کامل همان همکاران حزبیاش، غائلهی خونبار 23 سنبله را خلق کرد. مزاری و پیروانش تحمل کوچکترین صدای انتقاد و اعتراض در درون حزب وحدت را نداشتند و منتقدین و معترضین را با داس خونین درو میکردند.
بر این اساس، در حالی که استاد مزاری در داخل جامعة هزاره و در درون حزب وحدت، سردمدار استبداد، انسداد و انحصار بود؛ چگونه میتوانست در بیرون از این دایره و در سطح افغانستان، داعیة شکستن انحصار و تأمین عدالت اجتماعی را سر دهد ! در حالی که در جمع مجموعهها و نیروهای خودی، جز برای خود و جناح تحت فرمانش، حق حیات قایل نبود، چگونه میتوانست شعار عدالتخواهی و برابری طلبی را در سطح ملی فریاد کند؟ کسی که در درون جامعه، حزب، جناح و حتی خانوادة خود، نماد ضد عدالت و ضد برابری شناخته میشده و همواره از شیوة نفی، انکار و حذف فیزیکی دیگران استفاده میکرده است، چگونه میتواند داعیهدار آرمان مقدس عدالتخواهی در سطح ملی باشد و با پدیدة نفی و انکار اقوام حاشیهنشین به مبارزه برخیزد؟
بر بنیان آنچه گفته شد، مزاری به منظور تحمیق مردم و تخدیر عوام، شعارهایی را مطرح و فریاد میکرد که خود هرگز التزام عملی و تئوریک به آنها نداشت. از حکمتیار، ربانی و مسعود، چیزی را مطالبه میکرد که خود هرگز به آنها ایمان و التزام نداشت. به همین دلایل، نه جنگهای او «مقاومت عادلانة سیاسی» بود و نه جبههاش «جبهة عدالتخواهی»؛ زیرا فاقد شیء هیچگاه نمیتواند معطی شیء باشد. کسی که خود بویی از عدالت نبرده است، نمیتواند این موهبت الهی را به دیگران اعطا کند.
ارتدکسترین رهروان مزاری (حلقاتِ عصری برای عدالت و امروز ما) در بارة استاد حاجی محمد محقق میگویند: «این شخص [محمد محقق] وقتی بر سینة حاجی احمدی و آقای کاشفی از مسئولین بلند پایة حرکت اسلامی در مزار شریف و دیگر عناصر مقاومت ملی از جامعة خودش فایر [آتش/ شلیک] میکند، آیا میتواند ایمان به دموکراسی و عدالت داشته باشد؟ ». [18]
این پرسش توبیخی را در مقیاس وسیعتر در مورد مزاری هم میتوان مطرح نمود: آیا فردی که در 23 سنبله مستقیماً بر سینة فرزندان مقاومت ملی هزارهها آتش گشوده و 29 هزار انسان از مردمِ هممذهب و همتبار خود را مقتول و مجروح ساخته است، میتواند ایمان به عدالت و آرمان عدالتطلبی هزارهها داشته باشد؟ کسی که با گلولههای اهدایی گلبدین، سینة پاک عباس پایدار، شیر کاراته، قوماندان کرم، شیخ ناظر و دیگر فرزندان با شهامت مقاومت ملی هزاره را نشانه رفته است، چگونه میتواند داعیهدار آرمان مقدس عدالتطلبی در جامعة هزاره یا در سطح ملی باشد؟ !
مرحوم مزاری، جنگهای جنونآمیز خود با حزب اتحاد اسلامی و فرقة هفتادِ ژنرال مؤمن را (که هیچکدام نه دولت بودند و نه حق کسی را غصب کرده بودند) مقاومت عدالتطلبانه مینامید و هدف از آن جنگها را ستاندن حقوق هزارهها تبلیغ مینمود؛ اما به جریان تمامتخواه و فاشیستی طالبان (که ادعای تشکیل حکومت انحصاری تکقومی را داشت) بدون قید و شرط تسلیم میشد و حتی نامی از حقوق هزاره هم به میان نمیآورد. مزاری در برابر فرودستان و ناتوانان، سخن از عدالت اجتماعی و برابری اقوام به میان میآورد؛ اما در برابر فرادستان و زبردستانی چون طالبان و گلبدین، هیچ نامی از آرمان عدالتطلبی و برابری اجتماعی به میان نمیآورد.
3ـ قهرمان با شارلاتان فرق دارد!
افراد و چهرههایی چون مزاری، مسعود، دوستم، حکمتیار، سیاف، خلیلی، محقق و امثال آنان، هیچگاه نمیتوانند «قهرمان ملی» «اسطورة قومی» یا «ستارة تاریخ» یک ملت یا قومیت باشند؛ زیرا مطالعة تاریخ ملتها و اقوام نشان میدهد که اسطورهها و قهرمانان، هیچگاه علیه مردمِ هموطن، همکیش و همخون خود دست به اسلحه نبردهاند. هیچ قهرمانی دست به تخریب وطن و قتل و کشتار هموطنان خود نیالوده است. در ادبیات ملل جهان از چنین آدمهایی به عنوان «ضد قهرمان» «خائن ملی» و «چهرههای منفی و منفور» تعبیر میشود. در موزة تاریخ و سرگذشت ملتها، هیچ چهرهای گردنفراز و تاریخسازی را نمیتوان یافت که از تل ویرانههای میهن خود و اجساد هموطنانش برای خود سکوی قهرمانی ساخته باشد.
قهرمان ملی یا قومی به کسی اطلاق میشود که برای تحقق آرمان بزرگ و مقدس (آزادی، استقلال، عزت و کرامت انسان، تأمین عدالت و ...) دست به کار، پیکار و ایثار زده باشد. قهرمان، قربانی و فدایی مردم و میهن خود است؛ نه قاتل مردم و ویرانگر میهن خود. نوک تفنگ قهرمانان، همواره به سوی دشمنان مردم و میهن نشانه رفته است، نه به سوی فرزندان مردم و میهن.
براین اساس، چهرههای جنگسالار و ویرانگر یادشده که فضیلت و افتخاری جز هموطنکشی، قتل و تاراج مردم، انهدام میهن، تخریب سرمایههای ملی و ... نداشتهاند، بر بنیان کدام معیار و منطق، میتوانند قهرمان ملی یااسطورة قومی باشند؟ آیا این افراد و گروپهای تحت امرشان ـ حداقل از سال 1371 تا 1375ـ جز کشتار هموطنان و تخریب میهن خود، کار و مصروفیت دیگری هم داشتهاند؟
حتی اگر با اغماض و ارفاق بتوان مسعود را قهرمان قومی تاجیکها (نه قهرمان ملی کشور) نامید؛ صرفاً به این دلیل که دستانش را در جنگ داخلی به خون تاجیکها نیالوده بود؛ باز هم چنین ارفاق و اغماضی را در حق مزاری نمیتوان مبذول داشت و او را قهرمان قومی هزارهها قلمداد کرد؛ زیرا دستان او و سازمان نصرش تا مرفق به خون هزارهها رنگین بود. مزاری بیش از دیگر اقوام و احزاب، خون هزارهها و وحدتیها را به زمین ریخت. او تنها در یک مورد (غائلة 23 سنبله) 29 هزار انسان شیعه و هزاره را مقتول و مجروح ساخت. آیا به چنین فردی میتوان عناوین «قهرمان قومی» یا «قهرمان ملی» را اطلاق کرد؟
4ـ مزاری؛ مسعودِ هزاره یا بچه سقوِ هزاره؟
هزارهها و تاجیکها حداقل از زمان تأسیس کشوری به نام افغانستان، دارای سرگذشت و سرنوشت مشابه بودهاند. دو نقطة انفجار مهم در تاریخِ تاریکِ تاجیکها اتفاق افتاد: نخست، ظهور حبیب الله کلکانی (معروف به بچة سقو) و تشکیل حکومت تاجیکی نُه ماهه؛ دومی ظهور مسعود ـ ربانی و تشکیل دولت نیمبند (و گاه بیآدرس و بیمحلِ) تاجیکی به مدت چهار سال. پیام و پیامد دو انفجار یادشده، تأیید و تثبیت وجود و حضور قومیتی به نام «تاجیک» در جغرافیای موسوم به افغانستان بود.
دو انفجار مهم دیگر در تاریخِ تاریکِ هزارهها رخ داد: نخست، قیام و مقاومت خونبار هزارهها در برابر فاشیزم قبیلوی عبد الرحمن؛ و دومی، ظهور عبد الخالق هزاره و اعدام فرعون عصر (نادر غدّار) توسط وی. طنین و پیام دو انفجار بزرگِ پیشگفته برای جامعة جهانی و سایر اقوام افغانستان این بود که گروه قومی سرکش و ستمستیز به نام «هزاره» نیز در این سرزمین زیست میکنند.
معطوف به آنچه گفته شد، تاجیکها دارای دو شخصیت تاریخی و قهرمان قومی در سدههای متأخر هستند: یکی حبیب الله کلکانی و دیگری احمد شاه مسعود. هر دو چهرة یادشده، دریزبان و تاجیکتبار بودند. هر دو با مبارزة مسلحانه به نام و آوازه رسیدند. هر دو چهره، علیه حاکمیتهای پیشین شوریدند و موفق به تشکیل ساختار نیمبند و نیمهمسلط تاجیکی گردیدند و سرانجام هر دو نفر از چهرههای تاریخی قوم تاجیک به شمار میروند.
اما امروزه، مواجهه و برخورد قوم تاجیک با دو چهرة یادشده، به شدّت دوگانه و کاملاً متفاوت است. آنها احمد شاه مسعود را به عنوان قهرمان قومی و احیاگر قومیت تاجیک پذیرفتهاند و با چنگ و دندان تلاش میکنند تا او را به عنوان «قهرمان ملی» افغانستان نیز تثبیت نموده، یک چهرة افسانهای و تاریخساز از او تصویر نمایند. دهها عنوان کتاب، صدها عنوان مقاله، گزارش، خاطره و یادنامه، دهها حلقه فیلم مستند و تخیّلی از زندگی و مبارزات او ارائه کردهاند و ...
اینهمه تجلیل و تمجید، اسطورهسازی و قهرمان-تراشی از مسعود در حالی صورت میگیرد که هیچ یادکرد یا تجلیلی از چهرة تاریخی دیگر قوم تاجیک یعنی حبیب الله کلکانی، صورت نمیگیرد. تاجیکها، حبیب الله سقازاده را نه تجلیل و تمجید میکنند و نه تحقیر و تخریب. به طور عموم، روشنفکران و سوادمندان جامعة تاجیک، سقازاده را عامدانه به طاقچة نسیان سپردهاند.
چرا مواجهه و برخورد قومیت یادشده با دو چهرة پیشگفته، اینگونه متفاوت و دوگانه است؟ چرا پالیسی یک بام و دو هوا؟ پاسخ بسیار روشن است. زندگی، شخصیت و کارنامة مسعود به گونهای بوده است که پتانسیل قهرمان شدن و ستارة قومی شدن را دارد. کارکرد و کارنامهاش قابل طرح و دفاع است. اگر بزرگش کنند، اسباب استهزا و تمسخر سایر اقوام را فراهم نمیکند. اما حبیب الله یک سقازادة روستایی و یک راهزن بیسواد بود که جز شجاعت و جنگاوری، هیچ فضیلت و مزیتی نداشت. کارنامه و زیستنامة او قابل طرح و دفاع نیست و پتانسیل ستاره شدن را ندارد. دقیقاً به همین دلایل، قوم تاجیک، حبیب الله را به امان خدا رها کردهاند؛ تا بدنامی یک فرد، به یک گروه قومی بزرگ سرایت نکند و کارنامة یک شخص، به پای یک کتلة انسانی و یک قومیت محاسبه نگردد.
به عبارت غیربهداشتیتر، تاجیکها آنقدر درک و شعور دارند که افسار یک ملیّت را به دم درازگوش نبندند و عنانِ سرنوشتِ یک قومیت را به سرگذشت یک راهزن گِرِه نزنند.
معطوف به آنچه در خصوص تاجیکها گفته شد، اینک پرسش اساسی در مورد قومیت همسرنوشت آنها (یعنی هزارهها) این است که مرحوم مزاری جایگاه مسعود را برای هزارهها داشت و دارد یا جایگاه بچة سقو را؟ آیا شخصیت و کارنامة مزاری به آن حد در خور احترام و قابل دفاع هست که هزارهها تلاش کنند تا او را به عنوان «اسطورة قومی» و «ستارة تاریخ» خود مطرح و تبلیغ نمایند یا اینکه هزینهها و زیانهای چنین کاری بیش از فواید و عواید آن است؟ سرانجام، بزرگ کردن مزاری و «مسعود ساختن» او به نفع هزارههاست و یا سکوت در برابر او و «بچة سقو ساختن» وی به نفع هزارههاست؟
به باور این قلم، مزاری به حیث سردمدار لمپنها و وندیستها، بچه سقو هزارهها بود و هست که بزرگ کردن او جز بدنامی و افتضاح، هیچ سود و ثمری برای این قوم ندارد. اعمال و کارنامة مزاری و ائتلاف وند و نصر مانند کارنامة بچه سقو هرگز قابل دفاع نیست. مرحوم مزاری از نظر سواد و فرهنگ و نیز شخصیت و اخلاق، نسخة دوم بچه سقو بود؛ در عین حال، شجاعت و جنگاوری او را هم نداشت. کارکرد و کارنامة مرحوم مزاری نیز کپی کارنامة سقازاده بود؛ چنانکه فرجام کار آن دو نیز دو روی یک سکه بودند: حبیب الله به عهد و سوگند نادر غدّار اعتماد کرد و سرش بالای دار رفت و مزاری به عهد و پیمان طالبان اعتماد کرد و زیر برچة آنان جان سپرد.
بنابر این همانگونه که تاجیکها با کنارگذاشتن سقازاده و به فراموشی سپردن عامدانة او، دچار هیچگونه خسران و زیان نشدهاند، هزارهها نیز با حذف و کنارگذاشتن مزاری، دچار هیچگونه ثُلمه و صدمهای نخواهند شد. هیچ ملیّت و قومیتی از «بیقهرمانی» یا «کم قهرمانی» دچار آسیب و آفت نمیگردد؛ اما هر قومیتی از «بدقهرمانی» گرفتار اُفت و آفت فراوان میگردد. میتوان «بیستاره» و «بیاسطوره» زندگی کرد؛ اما با «ستارة سقوی» و «اسطورة مزاری» چه میتوان کرد؟! براین اساس، کنارگذاشتن مزاری و ائتلاف وند و نصر یعنی رهایی از دردسر بزرگ و برائت از تاریخ و کارنامهی سیاهی که هرگز قابل ارائه و دفاع نیست. و این بسیار به نفع هزارههاست.
5) آن روی سکّه و آن سوی چهره:
ممکن است بسیاری از مطالب و مندرجات این جزوه شیفتگان و مشتاقان استاد مزاری را پسند نیفتد و آنها را مغرضانه و عاری از حقیقت تلقی کنند. توجه به یک نکتة ساده و ریز که برای هیچکس، ثقیل و دیرهضم نباشد و دندان عقل کسی را کند نسازد، شاید در کمتر کردن فاصلهها ما را یاری رساند:
قهرمانان و تاریخسازان، اغلب دارای دو چهرهاند: مثبت و منفی، قهرمان و جانی. به عبارت دیگر، این سکّه دو رو دارد و این چهره، دو سو. مثلاً نادرشاه افشار به عنوان کسی که ایران را از سیطرة خارجی (افغانها) نجات داد، بخشهای دیگر ایران را از اشغال بیگانگان (عثمانی و دیگر همسایگان) خارج ساخت، وحدت ملی و حاکمیت مرکزی را بار دیگر در این سرزمین احیاء و ایجاد نمود؛ در نظر و باور اغلب ایرانیان به صفت یک سپهسالارِ فاتح، قهرمانِ نجاتبخش و از مفاخر ملی شناخته میشود؛ ولی این چهره و سیمای ابرانسانی و قهرمانانه از نادر قلی افشار، از دید و نظر یک ایرانی ملیگرا و ایران دوست است؛ اما همین نادر از زاویةدید آن هندی بیچاره که وطنش بیجهت مورد تهاجم و تاراج نادر قرار گرفته، خانهاش بر سرش خراب، و دارو ندارش غارت و فرزندانش به کنیزی و غلامی گرفته شده است؛ او یک جنایتکار، سفاک و لاشخور بینظیر است؛ یا از دید هزاران ایرانی که توسط نادر، مقتول و یا نابینا شده اند (از جمله فرزند خودش) نیز او یک جانی و جلاد بیرحم است.
چنگیز خان مغول را بسیاری از ملتها به صفت بزرگترین جانی و چهرة خونریز تاریخ میشناسند؛ اما برای مردم مغول و مغولستان، آنروز هم یک قهرمان و منجی بود و امروز هم هست و سالگرد تولدش را جشن میگیرند؛ یا هیتلر از دیدگاه مردم آلمان، پیشوا بود از دیدگاه دیگر ملتها، بلا.
بنابراین مزاری هم دو چهره و سیما دارد. آن چهره و تصویری که تا امروز ذهن شما را پر کرده است، توسط کسانی ترسیم شده که اساس و بنیان کارشان بر زیادهگویی، حماسهسرایی، قهرمانسازی و بابهتراشی بوده است. پیوسته و یک جانبه به یک روی سکه و این سوی چهره نظر داشتهاند و جز حسن روی یار چیزی ندیدهاند. آسمان و ریسمان، حقیقت و افسانه را به هم دوختهاند تا از او یک اسطورة جاوید و ستارة تاریخ یک قوم بسازند. بر اساس چنین پیشفرضی، خطاهایش را معجزه و کرامت، خونریزیهایش را حماسه و شاهکار و گفتههایش را آیههای زمینی نامیدهاند.
ولی این لشکر کشی تبلیغی ـ فرهنگی و این همه هیاهو و غوغاسالاری رسانهای، چهرة تابان حقیقت را نه پنهان میسازد و نه عریان. و هیچ چیزی را هم عوض نخواهد کرد؛ زیرا قصر فریب و دروغ، لانه عنکبوت است و شجره خبیثه، سخت سستبنیان و فروریختنی. با هیاهو و بلوا، غزل و دغل نمیتوان افسانه را حقیقت ساخت. به گفتة «سامرست موام» نویسنده معاصر انگلیسی: یک حرف باطل را اگر هم چهل میلیون نفر هم بزنند، تبدیل به حرف حق نمیشود.
اما جان کلام اینجاست که آیا تا هنوز آنسوی چهره مزاری و روی دیگر این سکه را دیدهاید؟ بیایید یک بار هم که شده، مزاری را از دید کودکان گرسنه، رنجور و جنگ زدة غرب کابل که 960 شبانه روز در میان خون و آتشی ناشی از جنگهای استاد مزاری در جهنمی از وحشت و اضطراب گذراندهاند، نیز تماشا کنید! بیایید مزاری را از چشمان آن هزار? وندیگزیدة یخنکندهای که مال، جان و حیثیتش توسط این فرزندان بابه مزاری پایمال شده است، نیز تماشا کنید! مزاری را از منظر 29 هزار کشته و زخمی مسلمان، شیعه، هزاره و بیگناهِ فاجعه 23 سنبله که عملیات آن با شفر مخصوص از اقامتگاه رهبر شهید قوم آغاز شده است، نیز بنگرید! آیا هنوز مزاری را از دید آن هموطنی که صرف به دلیل تعلق داشتن به فلان ملیّت در کوره آدمسوزی انداخته شده است، نگاه کرده اید؟ از دید زندانیان محبس مخوف «کوتهگانی» چطور؟ از دیدگاه زنان هتک حرمت شده چطور؟ از دید یک میلیون شهید وطن که بر مزارشان بیرق جنگ، جنون، فاشیزم، لمپنیزم، وندیگری و دهها رذیله دیگر به اهتزاز در آمد چطور؟ و...
این جزوه، دریچه و پنجرهای است به این وادی و روزنهای است به آن سوی چهره.
6) پیامبر وندیان و تبهکاران !
گفتن ندارد که اگر در این نوشته به نقد و سنجش کارنامه و کارکرد مزاری پرداختهایم، این عمل هیچ گاه به معنای تأیید و تمجید از عملکرد دیگر رهبران و مجموعهها نیست. اگر در گفتهایم مزاری در صراط نامستقیم قدم زد، مفهومش این نیست که صراط دیگر حضرات و جریانها مستقیم بوده است.
اغلب بازیگران عرصة سیاست و تحولات افغانستان و سران تنظیمهای درگیر در منازعات حزبی و قومیِ دهة هفتاد، در خلق این سیه روزی ملی و تشتت و بیسرنوشتی امروزی، شریک و سهیم بوده و هستند؛ منتهی در مقیاس محدودتر. تفاوت ملموسی که میان دو مورد وجود دارد این است که پیروان سایر رهبران تلاش نمیکنند تا از آنها موجودات مقدس، شایسته زیارت، دارای معجزه و کرامت و شفا دهنده بسازند و آنان را پدر، سمبل، اسطور? جاوید، ستار? تاریخ، سید الشهداء، تجسم ارزشها، امام، پیامبر بیجبرئیل و ... لقب نمیدهند. اما در مورد مزاری همة این ساخت و سازهای بیرویه و اعطای القاب و عناوین کیلویی، کریمانه و بیدریغ اعمال میشود. تنها عناوینی که هنوز آن مرحوم مفتخر به دریافت آنها نشده، «خدا و جبرئیل» است. اما سایر مقامات مانند: پیامبر، امام، پیشوای مذهب، ولی، معیار حق و باطل و آیه الله، سخاوتمندانه برایش اعطاء شده است:
هفتهنامة وحدت در مقاله ای تحت عنوان «از حسین تا حسین زمان» نوشت:« مزاری پیامبر بیجبرئیل عصر ماست که از حراء تاریخ میآید و سورة انسان بودن انسان محروم و برده و جوالی را در متن نظام اشرافیت زمان به تلاوت میگیرد».[19]
«مزاری برای ما یک امام بود و کرامت اولیائی یادگار گذاشت و اعجاز داشت و راه او مذهب ماست».[20]
«و در هر حال موقعیت شهید مزاری معیار جاوید حق و باطل ما در حرکتهای تشکیلاتی و حزبی ماست».[21]
« برای شادی روح آیه الله مزاری رهبر هزارههای جهان، صلوات!».[22]
ابلهی در مراسم سالگشت او در کابل میگفت: شهید مزاری در اکثر ایام سال روزه داشت! در همان مجلس، ابله دیگری میگفت: مقبرة رهبر شهید در مزار، چندین نفر کور و شل ازبک را شفا داده است! ظریفی فی المجلس در گوشم زمزمه کرد: قابل توجه کَل (کچل) ها و زنبارهها! در پاسخ گفتم: این امراض را که مقبرة شفیع در بامیان هم میتواند شفا دهد.
در تمام زیستنامهها و یادنامههایی که برای مزاری نوشته شده، این ادعا به صورت یک خبر متواتر و مورد اجماع، نقل شده است: از آنجا که پدر رهبر شهید [حاجی خدا داد] از مکنت نسبی مالی برخوردار بود، شهید مزاری هیچگاه از حوزههای علمیه، شهریه [معاش ماهانة طلاب] دریافت نمیکرد» ؛ در حالی که دهها نفر از عالمانِ هم عصر مزاری گواهی دادهاند که با چشم غیر مسلح! بارها مزاری را در صف دریافت شهریه دیدهاند. از جانب دیگر، سید عسکر موسوی در زیستنامة او میگوید: عبد العلی مزاری در سال 1325 در یک خانوادة فقیر هزاره در روستای نانوایی چارکنت واقع در ولایت بلخ به دنیا آمد».[23] و این یعنی کوسهای ریشپهن و کَلِ مویدراز و متمکنِ فقیر!
نه تنها مزاری خود شهریة حوزه را دریافت میکرد؛ بلکه خانوادهاش از روزی که در ایران رحل اقامت افگندند، همواره معاش و مصارف شان به عنوان خانوادة شهید، از سوی بنیاد شهید این کشور پرداخت میشد؛ در حالی که پدر و برادران مزاری به دست نیروهای حزب جهادی و شیعی حرکت اسلامی و در جنگ داخلی کشته شده بودند، نه در مصاف با روسها یا کدام کافر و مشرک دیگر.
حتی چهرهای آگاه و روشنفکری چون عسکر موسوی در بارة تحصیلات مزاری میگوید: برای ادامة تحصیل راهی نجف و قم شد. وی در قم با دیدگاههای مترقیانه آشنا شد ...»[24]؛ در حالی که مرحوم مزاری اساساً طلبة نجف و قم نبود؛ تا در آنجا با دیدگاههای مترقیانه آشنا شده باشد. مزاری طلبة مشهد بود و قبل از پیروزی انقلاب ایران، مدتی در آن شهر به تحصیل اشتغال داشت. با پیروزی انقلاب ایران، وی وارد دنیای حزب و سیاست شد و هیچگاه مجال تحصیل در قم یا نجف را نیافت.
به دلیل همین ضعف بنیهی علمی بود که در یکی از سخنرانیها، با تکرار و تأکید میگفت: امام رضا سلام الله علیها! یا بارها در سخنرانیهایش میگفت: ما چندین بار قتل عام عمومی شدهایم! مانند اینکه کسی بگوید: سنگِ سیاهِ حجر الاسود یا پنجتای کلّیات خمس یا تختة سیاهِ بلک بورد! به گواهی عبد الحق شفق، او در چندین سخنرانی و جلسة عمومی در بامیان، واژة «مکانیزم» را «مکانیک» تلفظ میکرد! استاد زاهدی میگوید: یک سال تمام من و استاد مزاری در بامیان بحث داشتیم که آیا فقه و حقوق یک چیز هستند یا دو چیز؟ من و چندین نفر دیگر هرچه کوشش کردیم تا او را مجاب بسازیم که فقه و حقوق، عین هم نیستند، هرگز کوتاه نیامد و اصرار داشت که فقیه و حقوقدان هیچ فرقی با یکدیگر ندارند! به گواهی منشی و کاتب مخصوص و مورد اعتماد مزاری (بصیر احمد دولت آبادی)، مزاری نه تنها از نعمت کتابت و دستخط محروم بود؛ بلکه امضایش را هم بلد نبود. بنابر این، دستخطی به اندازهای «بابا آب داد» که کودکان صنف اول مینویسند، نیز از مرحوم مزاری به یادگار نمانده است.
و فرجام کلام: چقدر دردآور است که امحاگر هویت و اقتدار یک ملیّت به حیث احیاگر هویت آن ملیّت معرفی شود و سردمدار نفاق ملی به عنوان فریادگر وحدت ملی. کسی که به مذهب، مقدسات و ارزشها، آشکارا چوب حراج زده و حلقات لائیک و ضدمذهب را حیات دوباره بخشیده است، به عنوان پیامبر، امام، معیار حق و باطل، آیت الله و ... معرفی و تبلیغ شود.
همین درد و رنج، انگیزه اصلیام برای تحریر این جزوه بوده است. اگر این دروغ پردازیها و تحریفسراییها با سکوت برگزار گردد ممکن است به عنوان حقایق به حافظه تاریخ سپرده شود و فردائیان آنها را باور کنند.